بنیتای قشنگمبنیتای قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

دختر بی همتای ما

ماهگرد نوزدهم ... فوت مادربرزگ بابایی

دختر نازم، یکی یک دونه مامانی...نوزدهمین ماه تولدت با چندروز تاخیر مبارک عزیزم و داستان این روزهای اخیر ما هم از این قرار بود که ما برای تاسوعا و عاشورا به همراه عموهای بابایی رفتیم اردستان و متاسفانه همون روز تاسوعا مادربزرگ بابا امیر بعد از دو هفته بستری بودن در بیمارستان فوت کردند و ما تا شب هفتمشون اردستان موندیم ...خدا ایشالا رحمتشون کنه ولی توی این چندروز شما حسابی دورت شلوغ بود و بازی می کردی و امروز که برگشتیم احساس تنهایی می کنی و کمی بهانه گیر شدی عزیزمامانی بنیتا جونم توی این ماه خیلی کارای جدید و کلمات جدید زیادی یادگرفتی که شاید نتونم به همشون اشاره کنم ولی تا جایی که ذهنم یاری کنه برات م...
29 آبان 1392

شیرین کاری های عروسک کوچولوی خونه

بنیتای عزیزتر از جونم ... این روزا به قدری کارات و حرفات شیرین شده که گاهی باورم نمی شه نوزاد ساکت و آروم دیروز همین دختر کوچولوی شیطون و بانمک امروز منه عزیز دلم از وقتی 18 ماهت تموم شد ، انگار یک دفعه عاقل تر و فهمیده تر شدی و صد البته شیرین تر و خواستنی تر از قبل! به همین خاطرم تصمیم گرفتم توی این پست از کارای بامزه ای که می کنی و حرفای خوشگلی که می زنی بنویسم به این امید که روزی خودت اینا رو بخونی و ببینی چه قدر شیرین بودی مثله عسل قربونت برم این روزا عاشق بازی های هیجانی هستی ..عاشق اینی که دنبالت بدویم و تو فرار کنی و بری قایم شی..یه روز که داشتم تکه های نون رو با جارو شارژی برمی داشتم دیدم داری با هیجان بهش ن...
14 آبان 1392
1